مانيسامانيسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

دختر باران

فروردین 91-قسمت 2

سبزوار كه بوديم  هوا خيلي عالي بود. هوايي شبيه اواخر بهار تبريز. مانيسا حياط خونه آقاجون رو خيلي دوست داشت. خانوم خانوما ابراز تمايلش رو گاهي با دردر گفتن و البته گاهي هم با عصبانيت بروز مي داد و به اين ترتيب روزي چند ساعتي رو تو حياط سر مي كرد. بقیه در ادامه مطلب ... يه روزي از اون روزها بابايي ما رو برد شهربازي سبزوار. پارك زيبايي بود. عکسی که من از مانیسا و بابایی گرفتم:     سبزوار که میریم سعی می کنیم کاملا خودمون رو از شلوغی شهر تبریز و مشغله های فکری مون فاصله بدیم و به کارهایی بپردازیم که به طور معمول فرصتش رو نداریم. این روند رو برای مانیسا هم شروع کردیم و ایشون سوار موتور شدند!!! ...
29 فروردين 1391

فروردین 91-قسمت 3

شهر سبزوار شهريست پر از بناهاي باستاني و جذاب كه البته قسمتهاي جديد شهر چهره اي كاملا متفاوت دارد. مناطق قديمي براي من خيلي جذاب هستند چرا كه بوي اصالت و فرهنگ مي دهند.  البته گمان نمي كنم مانيسا تفاوتها را احساس كنه. چيزي كه از محيط بيرون دوست داره هواي پاك و مطبوع، ني ني هايي تو قد و قواره هاي مختلف و صد البته پيشي پيشي ها كه گاهي هم ميو ميو خطاب مي كنه. مانيسا و بابايي ...
29 فروردين 1391

فروردین 91-قسمت 1

روز دوشنبه 29 اسفند با ماشين شخصي به سمت سبزوار ديار سربدان حركت كرديم. بابايي سر از پا نمي شناخت ولي مانيسا جان خيلي حوصله اش سر رفته بود. دلش مي خواست بره بغل باباش و وقتي ممانعت مي كرديم عصباني مي شد. اون شب دامغان مونديم و صبح زود به سمت سبزوار حركت كرديم و دقيقا دو دقيقه مونده به سال تحويل وارد منزل آقاجون شديم. مانيسا با ديدن آقاجون زودي پريد بغلش و با ديدن اونهمه آدم كه مشتاقانه به سمتش مي دويدن، چهره شادي به خودش گرفت. مادر جون، عمه محبوبه، عمو فريد، عمو مهدي، اعظم جون و بچه هاشون دور مانيسا حلقه زدند. محمد امين كه پسر عموي مانيساست خيلي از مانيسا خوشش اومده بود. مانيسا هم دوستش داشت. برای دیدن عکسهای سبزوار به ادامه مطلب رجوع کنید.....
29 فروردين 1391

دندان هفتم

فرشته كوچولوي ما كه دوتا دندون از سه ماهگي و چهار تا تو ده ماهگي درآورده بود، دندون هفتمش رو رونمايي كرد. خوشبختانه اين دندون هم مثل دوتاي اول اصلا اذيتش نكرد. اما از درد اون چهارتايي كه باهم دراومدند دوهفته غذا نخورد. گاهي آرزو مي كنم كه ايكاش انسانها دندون كمتري داشتند تا ني ني ها اينقدر  اذيت نمي شدند. ...
29 فروردين 1391

اسفند 90

٢٧روزهای آخر اسفند معمولا برای همه ایرانی ها روزهایی پر از شور و نشاط هستند. هیجان آمدن بهار همه جا رو فرا می گیره و همه در حال تکمیل کارهای عقب مانده هستند.  برای ما این مسائل همزمان شده بود با مراسمی که خونه مامانی برگزار بود. ٢٧ام اسفند مراسم بله برون مژگان جان بود. عکسها در ادامه مطلب ... مانیسا میون گلها  دقایقی بعد از اتمام مراسم بعد از مراسم مانیسای خسته ما برای لحظاتی روی مبل بی حرکت مونده. البته حین مراسم خیلی دختر خوب و مودبی شده بود و اصلا مامان و بابا رو اذیت نکرد. دلیلش هم این بود که جوونای فامیل دست به دست می کردنش و فرصت شلوغی و چهاردست و پا رفتن رو نداشت. و این هم تصویر مان...
28 فروردين 1391

بوي عيدي، بوي توپ، بوي كاغذ رنگي

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ   شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها   عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب. بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی با اینا زمستونو سر میکنم... با اینا خستگیمو در میکنم ...     عيد سال نو  بر همه عزيزانم مبارك ...
24 اسفند 1390

عکسهای شیراز

مانیسا بغل مهماندار تو کابین خلبان خانه زينت الملك و جيغ شادي مانيسا ما تو فاميل و دوست و آشنا پرهام زياد داريم. اينم پرهام اصفهونيمون! سعديه شيراز قهوه خانه باغ عفيف آباد. دقايقي قبل مانيسا اولين بار چايي رو امتحان كرده و نصف استكان رو سر كشيده. براي پرت كردن حواسش از ادامه چايي مجبور شديم با عينك سرگرمش كنيم. شکم مانیساي من بعد از خوردن نهار دیدنیه ...
21 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر باران می باشد