مانيسامانيسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

دختر باران

روانشناسی کودک 2- خلاقیت

خلاقيت قابليتي است كه در همگان وجود دارد اما نيازمند پرورش و تقويت مي‌باشد تا به سر حدشكوفايي برسد. فرد خلاق كسي است كه از ذهني جستجوگر و آفريننده برخوردار باشد. خلاقيت عبارت است از « توانايي ديدن چيزها به شيوه هاي جدي، شكستن مرزها و فراتر رفتن از چارچوب ها، فكر كردن به شيوه اي متفاوت، ابداع چيزهای جديد، استفاده از چيز هاي نا مربوط و تبديل آن به شكل هاي جديد.» می توان نتیجه گرفت که خلاقیت برآیند فرآیندهای ذهنی و شخصیتی فرد بوده و به تولیدات و آثاری منجر می شود که نو و بدیع بوده، خاصیتی متکامل داشته و با واقعیتها، منطبق بوده و در غایت به سود جامعه بشری هستند خانواده يكي از عوامل بسیار مهم در رشد و پر...
9 تير 1391

روانشناسی کودک 1- حرف شنوی کودک

اگر مجبوريد يك حرف را چندين مرتبه براي فرزند پيش دبستاني خود تكرار كنيد تا گوش كند، اين مطلب را مطالعه  كنيد. عده اي از پدر و مادرها وقتي مي بينند فرزند كوچكشان به حرفهاي آنها در لباس پوشيدن يا در جمع كردن وسايلش و ... توجهي نمي كند و به تماشاي تلويزيون يا بازي ادامه مي دهد دائم صدايش مي كنند و فرياد مي كشند. آنها فكر مي كنند كه هر چه بيشتر حرفشان را تكرار كنند ، فرزندشان سريع تر گوش مي دهد. در حقيقت، قضيه بر عكس است. به طور معمول اگر قبل از انجام كاري گفته خود را 4 ، 5 يا 6 مرتبه تكرار كنيد، بچه مي آموزد كه نبايد گوش دهد.  بچه ها زرنگتر از آن هستند كه ما فكرش را مي كنيم. آنها ارزش زماني كه براي اولين مرتبه او را صدا مي كنيد و ز...
9 تير 1391

شمردن اعداد ترکی

کوچولوی ما از ١٤ ماهگی شمردن اعداد ١ تا ١٠ ترکی رو هم یاد گرفته که بدلیل دشواری تلفظ بعضی از اعداد صوت اونها رو ادا می کنه که خیی با نمک و شنیدنیه. چند تا شعر هم حفظ کرده که نمی تونه بخونه. ما براش می خونیم و اون کاملا آماده باش می شینه و فقط کلماتی که بلده رو سر موقع می گه. تمام حواسش هم جمعه که یه وقت جا نمونه   من: یه توپ دارم مانیسا: قه قه من: سرخ و سقید و مانیسا: آبی من: می زنم زمین مانیسا: هوا و ... ...
15 خرداد 1391

گزارشی از شیرین کاری ها

فرشته كوچولوي ما هنوز به طور كامل رو پاهاش نمي ايسته. البته اگه حواسش رو پرت كنيم، تا يكي دو دقيقه مي ايسته ولي اين كار رو روزي يكبار بيشتر نمي بينيم. مانيسا كه از ده ماهگي سه رو بصورت ده ياد گرفته بود، از يكسالگيش تا ده رو بلده حتي اگر از وسط شروع بشه. مثلا مي دونه كه بعد از هفت، هشت، بايد بگه "نه". نكته جالب اينكه تقريبا اصلا اشتباه نمي كنه. مامان: يك (گاهي هم خودش شروع مي كنه)    مانيسا: دو (با ناز فراوان و با تشديد بر روي "د") مامان: دو                                 مان...
3 ارديبهشت 1391

باران

باران که می بارد دلم مثل دل کبوتر ها پرمی کشد.می خواهم بروم تا آخر کودکی ها.تا همان کوچه های قدیمی وصمیمی .می خواهم بروم زیر همان ناودان هایی که موقع باریدن باران پر از آواز می شدند،بایستم و قلبم  را خیس ترانه کنم.باران که می بارد دلم بهانه ی کودکی ها را می گیرد. می خواهم دوباره همان چکمه های قرمز رنگ کودکی هایم را بپوشم وزیر باران توی کوچه ها بدوم. هی جیغ بکشم .فریاد بزنم.شعر باز باران را بخوانم ودهانم را آنقدر زیر باران باز نگه دارم تا سردی قطره هایش راروی زبانم احساس کنم. می خواهم آنقدر توی کوچه ها بدوم تا خاک باران خورده ،یک بار دیگر به لباس های کودکی ام رنگ شادی بدهد. باران که می بارد هی نفس تازه می کنم و دیوارها را بو می کنم.دنبال...
30 فروردين 1391

فروردین 91-قسمت 2

سبزوار كه بوديم  هوا خيلي عالي بود. هوايي شبيه اواخر بهار تبريز. مانيسا حياط خونه آقاجون رو خيلي دوست داشت. خانوم خانوما ابراز تمايلش رو گاهي با دردر گفتن و البته گاهي هم با عصبانيت بروز مي داد و به اين ترتيب روزي چند ساعتي رو تو حياط سر مي كرد. بقیه در ادامه مطلب ... يه روزي از اون روزها بابايي ما رو برد شهربازي سبزوار. پارك زيبايي بود. عکسی که من از مانیسا و بابایی گرفتم:     سبزوار که میریم سعی می کنیم کاملا خودمون رو از شلوغی شهر تبریز و مشغله های فکری مون فاصله بدیم و به کارهایی بپردازیم که به طور معمول فرصتش رو نداریم. این روند رو برای مانیسا هم شروع کردیم و ایشون سوار موتور شدند!!! ...
29 فروردين 1391

فروردین 91-قسمت 3

شهر سبزوار شهريست پر از بناهاي باستاني و جذاب كه البته قسمتهاي جديد شهر چهره اي كاملا متفاوت دارد. مناطق قديمي براي من خيلي جذاب هستند چرا كه بوي اصالت و فرهنگ مي دهند.  البته گمان نمي كنم مانيسا تفاوتها را احساس كنه. چيزي كه از محيط بيرون دوست داره هواي پاك و مطبوع، ني ني هايي تو قد و قواره هاي مختلف و صد البته پيشي پيشي ها كه گاهي هم ميو ميو خطاب مي كنه. مانيسا و بابايي ...
29 فروردين 1391

فروردین 91-قسمت 1

روز دوشنبه 29 اسفند با ماشين شخصي به سمت سبزوار ديار سربدان حركت كرديم. بابايي سر از پا نمي شناخت ولي مانيسا جان خيلي حوصله اش سر رفته بود. دلش مي خواست بره بغل باباش و وقتي ممانعت مي كرديم عصباني مي شد. اون شب دامغان مونديم و صبح زود به سمت سبزوار حركت كرديم و دقيقا دو دقيقه مونده به سال تحويل وارد منزل آقاجون شديم. مانيسا با ديدن آقاجون زودي پريد بغلش و با ديدن اونهمه آدم كه مشتاقانه به سمتش مي دويدن، چهره شادي به خودش گرفت. مادر جون، عمه محبوبه، عمو فريد، عمو مهدي، اعظم جون و بچه هاشون دور مانيسا حلقه زدند. محمد امين كه پسر عموي مانيساست خيلي از مانيسا خوشش اومده بود. مانيسا هم دوستش داشت. برای دیدن عکسهای سبزوار به ادامه مطلب رجوع کنید.....
29 فروردين 1391

دندان هفتم

فرشته كوچولوي ما كه دوتا دندون از سه ماهگي و چهار تا تو ده ماهگي درآورده بود، دندون هفتمش رو رونمايي كرد. خوشبختانه اين دندون هم مثل دوتاي اول اصلا اذيتش نكرد. اما از درد اون چهارتايي كه باهم دراومدند دوهفته غذا نخورد. گاهي آرزو مي كنم كه ايكاش انسانها دندون كمتري داشتند تا ني ني ها اينقدر  اذيت نمي شدند. ...
29 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر باران می باشد